واقعیت درمانی - باران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 221
کل بازدیدها: 543646




گالری تصاویر سوسا وب تولز



یکشنبه 93 شهریور 16 :: 5:47 عصر ::نگارنده : موسوی

*مفهوم واقعیت درمانی* "واقعیت درمانی" رویکردی استراتژیک نسبت به تغییر رفتار است؛ بنابراین برای تبیین آن ابتدا باید به توصیف "تئوری انتخاب" پرداخت. در روانشناسی رویکردهای مختلفی مانند "رفتاردرمانی"، "شناخت درمانی"، "روان تحلیلگری" و غیره در حوزه تغییر رفتار فعال هستند. رفتاردرمانی، به تغییر رفتار از طریق اصول یادگیری می‌پردازد و شناخت‌درمانی به تغییر رفتار فردی و بهبود وضعیت بهداشت روانی وی از منفی به مثبت با استفاده از اصول برگرفته از علوم و تئوری شناختی( Cognitive Science) می پردازد. "واقعیت درمانی" نیز رویکردی همانند سایر رویکردهای روانشناسی، برای تغییر رفتار در وهله نخست بیماران روانی، و سپس در فرایند گسترش خود کمک به تغییر رفتار مراجعین، دانش‌آموزان و سایر افراد می‌باشد. "واقعیت درمانی" مجموعه‌ای از تکنیک‌ها، روش‌ها و ابزارهایی است برای کمک به افراد، به منظور حرکت از رفتارهای ناکارآمد به رفتارهای کارآمد، از انتخاب‌های مخرب به سازنده، و از همه مهم‌تر از سبک زندگی‌ ناخشنود به سبک زندگی‌ خشنود؛ هم‌چنان‌که سایر رویکردهای روانشناختی نیز از روش‌های مخصوص بخود به ایجاد تغییر رفتار مراجعین می‌پردازند. در واقع، واقعیت درمانی اساسا یک نظریه روان‌درمانی بوده است که از دل بیمارستان‌های روانی در درمان بیماران سایکوز و اسکیزوفرنیک، برخاسته است. "ویلیام گلاسر" روانپزشک امریکایی، که معتقد است در طی فعالیت‌های حرفه‌ای خود به عنوان روانپزشک حداقل دو تن دارو به مراجعین خود تجویز کرده است، در مشاهدات خود دریافت که "بیماران اسکیزوفرنیک" رفتار خود را انتخاب می‌کنند، می‌دانند کجا چه هذیانی را باید بگویند، در چه شرایطی باید توهمات خود را بیان کنند و در چه شرایطی نباید از توهمات خود سخن به میان آورند. با وجودی که در زمان فعالیت "گلاسر" رویکرد فرویدی حاکم بود، وی در سال 1960 کتاب "واقعیت درمانی" را منتشر کرد؛ مبنی بر این ‌که بیماران به روان‌تحلیل‌گری (تجسس اتفاقات گذشته) و یا تجویز دارو (برای تنظیم هورمون‌های شیمیایی و امواج مغزی) نیازی ندارند. چرا که آن‌ها بر اساس تصمیم‌گیری‌هایی رفتار خود را تعیین می‌کنند. "ویلیام گلاسر" معتقد بود انسان باید با واقعیت روبه‌رو شود. اساس واقعیت‌درمانی بر این اصل که انسان‌ها همواره رفتار خود را انتخاب می‌کنند، استوار است. هر نوع رفتاری که از فرد سر می‌زند، انتخاب شده است و هر رفتار برای کاهش سطح ناکامی یا ارضا‌ی نیاز خاصی انجام می‌گیرد. اگرچه ممکن است این رفتار ناکارآمد باشد، اما به این علت که فرد راه بهتری برای کاهش ناکامی خود در آن لحظه نمی‌شناسد، به رفتار خود ادامه می‌دهد. "گلاسر" در سال 1960 پس از ارائه نظریه واقعیت درمانی، به آموزش روانپزشکان پرداخت تا به جای تجویز دارو و استفاده از روان تحلیل‌گری (Psychoanalyzes)، از فنون واقعیت درمانی استفاده کنند. پس از آن، وی با پدیده "فرار دختران از منزل" مواجه شد؛ دولت امریکا با نگهداری این دختران مشکل داشت. گلاسر اظهار کرد که دختران مذکور همانند اسکیزوفرنیک‌ها، بنا به دلایل خاصی رفتار خود را ( ناپیروی اجتماعی و فرار از منزل) انتخاب کرده‌اند. وی با دولت به مدت 5 سال قرارداد بست، تا بتواند با استفاده از رویکرد واقعیت درمانی رفتار دختران فراری را مطالعه کند. او طی مدت قرارداد، هر ماه توانست یک یا چند تن از دختران را جذب مدرسه، دانشگاه و محیط کار کند، مقدمات ازدواج آن‌ها را فراهم نماید و آن‌ها را به زندگی نرمال و طبیعی بازگرداند. "ویلیام گلاسر" قلمرو تاثیر واقعیت درمانی را توسعه داد و به این نتیجه رسید که واقعیت‌ درمانی تنها برای درمان اسکیزوفرنیک‌ها نیست، بلکه می‌توان از آن برای درمان افرادی که دارای سابقه‌ای از نابهنجاری‌های اجتماعی هستند نیز استفاده کرد. وی نظریه خود را نظریه‌ای شناختی - رفتاری می‌دانست که رفتار آدمی را تبیین می‌کند. "گلاسر" پس از ارائه نظریه واقعیت درمانی با "نظریه کنترل" ویلیام پاورز آشنا شد. بر اساس نظریه کنترل، مغز انسان برای صدور رفتار همانند یک نظام کنترل‌گر عمل می‌کند. مغز انسان همانند عملکرد سیستم تهویه هوا که با تنظیم آن می‌توان دمای مطلوب را برای کنترل محیط ایجاد کرد، سعی می‌کند رفتارهایی را برای کنترل محیط و ایجاد فضایی مطلوب از خود صادر کند. گلاسر نظریه پاورز (نظریه کنترل) را در دل واقعیت‌ درمانی بسط داد و از ترکیب آن دو، "نظریه انتخاب" را ارائه کرد. وی در واقع نظریه کنترل را تعدیل کرد، مبنی بر این‌که مغز چگونه و چرا کار می‌کند؟ "نظریه انتخاب" شالوده و پایه اصلی واقعیت درمانی است. بنابراین اگر کسی قصد درمان مراجعین خود با استفاده از واقعیت درمانی را داشته باشد، باید ابتدا با نظریه انتخاب آشنا باشد. برای نمونه اگر فردی مبتلا به فوبی اجتماعی (Social Phobia) است، درمانگر باید بداند که این فرد رفتار خود را (در اینجا ترس و اجتناب از جمع) انتخاب کرده است. به این ترتیب که، این رفتار زمانی برای وی فایده داشته است، اما فرد مذکور هم‌اکنون علت تکرار آن رفتار را نمی‌داند و هنگامی که در موقعیت ترس از ارزیابی توسط دیگران قرار می‌گیرد، از موقعیت اجتناب کرده و از خود اضطراب نشان می‌دهد. درمانگر موظف است به او کمک کند تا دریابد راه‌های کارآمد دیگری نیز برای انتخاب وجود دارند. "گلاسر" اصطلاحاً زبانی را به‌ کار می‌برد که در آن برای بیان رفتار فرد، از فعل یا اسم خاصی استفاده می‌شود. برای نمونه به جای این‌که به مراجع بگوید شما اضطراب دارید، می‌گوید اضطراب‌گری می‌کنید و یا از خود اضطراب نشان می‌دهید. شاید پذیرفتن این مطلب، آسان نباشد. چرا که ممکن است یک فرد افسرده بگوید چرا من باید افسردگی را انتخاب کنم، در حالی که افسردگی برای هیچ کسی احساس خوشایندی نیست. اما در این مورد یک دلیل تحولی وجود دارد؛ این که فرد احساس افسردگی را انتخاب نمی‌کند، بلکه افکار و رفتارهایی را انتخاب می‌کند که برآیند آن‌ها مساوی با رفتار افسرده‌وار است. گلاسر در زمان ارائه "نظریه انتخاب" به تبیین چگونگی و چرایی کارکرد مغز پرداخت. وی وقتی به این نظریه بنیادی رسید، احساس کرد همگان در حال رفتار کردن هستند. چرا که همه آنچه که از ما سر می‌زند، رفتار است. هذیان‌گویی‌ها و توهمات یک فرد اسکیزوفرنیک نیز رفتار است. افسردگی، وسواس‌گری یک بیمار در حین شستن دست و یا غسل کردن وی به مدت 20 دقیقه یا اضطراب امتحان و شب‌ادراری کودک و ... همگی نوعی رفتار محسوب می‌شوند. گلاسر نظریه خود را به مدارس نیز تعمیم داد. او معتقد بود کاری که دانش‌آموزان در مدارس انجام می‌دهند، نوعی رفتار است. درس نخواندن و یا به عبارتی تنبلی کردن دانش‌آموزان نیز رفتار محسوب می‌شود. وی در مورد تاثیر نظریه انتخاب در سیستم مدارس گفت: اگر معلمان با تئوری انتخاب آشنا باشند و بدانند چرا و چگونه دانش‌آموزان رفتار می‌کنند، در آن صورت خواهند توانست با برخورد درست خود در دانش‌آموزان انگیزه لازم را ایجاد کنند. گلاسر به صورت تصادفی صحبت‌های "دمینگ"، پدر مدیریت کیفیت ژاپن (Quality management) که ژاپن را متحول کرد، شنید و دریافت دمینگ از مدیریتی صحبت می‌کند که وی در تئوری خود ارائه کرده است. پس از گفت‌وگوی این دو صاحب‌نظر با یکدیگر و انتشار کتابی مشترک، گلاسر تئوری انتخاب را به محیط کار نیز تعمیم داد: پرسش مهم این بود که مثلا در محیط خبرگزاری چرا یک خبرنگار با کیفیت کار می‌کند و دیگری بی‌دقت؟ چرا کارمندی دلسوزانه و در ساعات بیشتری کار می‌کند و دیگری فقط به کارت زدن در شرکت خود بسنده می‌کند؟ چرا کارخانه‌ای سوددهی دارد و دیگری ندارد؟ به اعتقاد گلاسر این مساله نیز به میزان آگاهی مدیر از تئوری انتخاب بستگی دارد





Susa Web Tools